کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

شب بیست و چهارم

مسعود بهنود

خرداد پر حادثه با شنبه ای سرخ و سبز پایان گرفت. مرگ کلمه ای که این همه از گفتنش پرهیز کردم و گلوله که کلمه ای شده بود قدیمی مال کارتون های کودکی وخون که سالها بود فقط از آهنگهای انقلابی خاک گرفته شنیده می شد و شهید که از واژگان روزمره امان حذف شده بود نا گزیر به ادبیاتمان باز گشت.

این روزها از ما که مردمانی ساده و صلح طلب بودیم مبارزان جان بر کفی ساخته اند که یا در مشتشان سنگ و خون است یا با تمام قوا مشغول فشردن دکمه های کی برد هستند.. مشت ها گره شده و.. و خشم.. خشم همه جا را گرفته...

از خشم که می خواهی عبور کنی... پیش رو سیاهیست.. اما به جا مانده بر تن.. تکه پارچه سبزیست .. موج سبزی که در ذات خود چنان صلحی به مردم ایران هدیه داده است که ایرانی همه جای دنیا دوباره به تعریف خود ایستاده است. راست می گفت میرحسین که آمده است آبرویمان را بخرد.. راست می گفت که آمده است برایمان کرامت انسانی بیاورد. مثل تصویری که ایستاده است روی ماشین با دستانی به سمت آسمان.. ودستها.. هزاران.. ده ها هزار دست .. بلند شده به آسمان. لابه لای تصویر خون و مرگ و گلوله.. مردمی که به روی هم لبخند می زنند دستهایشان را به سمت آسمان کشیده اند به نشانه پیروزی و در سکوت راه می روند.. و در سکوت.. شرافتمندانه و با صدای رسا خواسته بر حقشان را می خواهند .و ذوق ایرانی بودن را دوباره زنده کرده اند.. انگار که می شود افتخار کرد.. انگار که می شود وطنی داشت.. و بی واسطه دوستش داشت.. انگار که می شود روزنامه های دنیا غیر از تصویر یک دروغگوی بزرگ .. تصویر حقیقی یک ایرانی را هم منتشر کنند.. زن خانه دار 50 ساله ایرانی..که به خیابان می رود .. و دستبند سبزی به دستش می بندد.. و روی کاغذی نوشته : " رأی سبز من .. نام سیاه تو نبود"

انگار که تمام آن چانه زدن های مداوم.. که بیایید از این حق اندکمان استفاده کنیم شاید که زندگیمان اندکی بهتر شد .. انگار با همان حق اندک..وطن را پس گرفته ایم.. آبرویمان را پس گرفته ایم.. کرامت و شرافتمان را پس گرفته ایم.. میدان آزادی را.. میدان انقلاب را میدان توپخانه را هفت تیر را.. الله و اکبر را.. شهید را پس گرفته ایم .. نسل من این بار تاریخی حقیقی را تجربه می کند نه پس مانده تاریخی که دیگران ساخته اند.

نسل من بچه انقلاب است .. برای همین هم تصمیم گرفت جای اینکه به نسل بعدش خاطره جشنی با شکوه هدیه بدهد صلح بسازد.. صلحی که دشمن را حذف نمی کند.. دوست می کند .. صلحی که دنیا راشایسته زیستن می کند.. هم برای خودش ..هم برای آنکه فردا متولد می شود.. نسل من برای صلح جنگیده است.. نسل من رفاقت بدون ایدئولوژی را خارج از چهارچوب امن خانواده تجربه کرده است. نسل من صلح را تمرین کرده است. در زندگی زیر زمینیش شبنامه و اسلحه جا به جا نکرده است. موزیک را تجربه کرده است. نوشته است .رقصیده است . و سر خوشی های منعطف خلق کرده است. نسل من ظلم را خندیده است. به ساختن جکی و خاطره ای قناعت کرده است.. زندگی پیشه کرده است. شعار "مرگ بر" را حذف کرده است.

نسل من اگر چه دچار رخوت و کندیست و اگر چه ازشدت بیکاری، تنبلی را شیوه رسمی زندگیش کرده.. اما عقلانیت و صلح و فردیت را در همان زندگی های زیر زمینی تمرین کرده است. و زمانی که اصلاحات در ساختار سیاسی کشورش شکست خورد با همان شیوه مدارا گفتمان اصلاحات را چهار سال بدون هیچ سازمان و تشکیلاتی در محیط روزمره زندگیش زنده نگه داشته است.

و حالا خون .. شهید.. گلوله .. مرگ
نسل من حالا دوباره این واژه ها را تجربه می کند.. واژهایی که بر اثر تکرار وحشت ناک و مسموم هر روزه اشان در صدا و سیما از معنا خالی شده بودند. نسل من حالا بی دلیل وارث خون هایی که نمی داند برای چه ریخته نیست.. وارث خونیست که دیروز بر زمین ریخته شده.. وخاطره نیست.. در گذشته نیست.. یاد واره و تاریخی دور نیست.. مقابل چشمانش است.. همسایه است.. خواهر است..همو که زنده بوده است تا دیروز و در جمعه 22 خرداد 88 مثل من..مثل تو و مثل میلیونها ایرانی دیگر رأی سبز داده است. و میدانیم خونش برای چه ریخته شد.. دیده ایم با چشمان خودمان .. نه چشمان معلم مدرسه یا گوینده صدا و سیما.

نسل من مشغول ساختن تاریخ است و حالا مسئول آن هم هست

خونی که به نا حق ریخته می شود فراموش نمی شود .. تاریخ را می سازد .. فردا را می سازد.. فردایی که از آن صلح است.. از آن مبارزان خاموش است .. که دستهایشا ن را برده اند بالا به نشانه پیروزی .. فردا از آن یگانه تصویر مردمیست که ظلم را با صبوری و سکوت جواب داده اند.. مردمی که از انقلاب عبور کرده اند.. و شعار هایشان شعر های دست نویس است برکاغذی کوچک. اهل مرگ نیستند .. پر از زندگیند.
نگاه کن ایران من سبز شده است.. سرخی پرچمش زمین خیابان هاست.. و مردمش سفیدی انکار خشونتند..

نگاه کن ایران من.. سبز و سفید و سرخ ...
نگاه کن اعتبار ایرانی بودنم پس گرفته شده است

۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

شب بیست و سوم

یکی از تعاریف آمار اینه :

آمار علمی ست که بوسیله ی آن دیگران را گول می زنیم .

این دکترجون شدیدن باسواد ِ ما که در همه ی امور هم کارشناس هستن ـ به جز در زمینه ای که رشته ی تخصصی شون ِ یعنی ترافیک ـ از تمام ِ اصول سخت ِ آماری ، که به درد نمی خوره ، این تعریف آسون و به درد خور رو خیلی خوب بلده .

گرچه سواد ِ من در حد ورق پاره ای بیش نیست و اصولن و قاعدتن هم دسته ی کورهایی که همیشه ازشون توو محافل نام برده می شه ، البته که ماییم .ولی برای این که در آمار یه ابزار ارائه اطلاعات هست که بهش می گن نمودار و از قضا همه ی آدم ها می تونن درکش کنن ، البته اگه فقط بینا باشن . از این رو و از آن رو لینک بانک ِ مرکزی ایران رو می ذارم این جا که پدیده ی عجیب نمودار رو بتونین رویت کنین .

پ.ن :فریادی شو تا باران ! شب بارونی تون آروم.

۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

شب بیست و دوم

بنشین
با من
از تمام ِ روز
و جامه های تیره را تمام شو ...

پ.ن : امشب باید "بر تفاضل دو مغرب " رو کامل تووی بلاگ ام می ذاشتم تا وصف حال ِ این روزهام باشه .همین چند خط رو بپذیرین. شب تون آروم.

۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

شب بیست و یکم


گاخشی : او از ایزدان است ....
شیخاگ :چون نیک در انسان نگریستم و به زاری اقبال او پی بردم ، بر آن شدم از سریرخویش فرود آیم و به چاره جویی دردهایش بپردازم . با خود گفتم سزا نیست که من این گونه بر اریکه ی فاخر خیش بیارمم و انسان خاکی ، چنین بد سرشت و بد فرجام روزان و شبانش را به سرابی و سرابی بگذراند . شاید که بتوان اگر نه بر تمام ِ دردهایش ، به چند دردی از آن ها شفایی آجل ببرم . آری بانوی عزیز ! از این رو بود که از سریر خویش فرد آمدم .زن به تو می گوید : پس تو خدایی . می گویی : آری ! می گوید : احمق خودت هستی . خدا که گرسنه و تشنه اش نمی شود . تازه اگر بر فرض ِ محال تشنگی و گرسنگی بر او عارض شود ، می تواند با توان بی همال خداییش ، آن را چاره کند . تو می گویی : اما ، بانوی عزیز ـ ولی او ، در همان حالی که نیش خندی ظفر آلود بر لبان دارد ، در را بر هم می کوبد و می رود .


گاخشی : از این روست که خدای من در تمنای آبی و نانی است ، چه انسان همواره در این گمان است که هیچ ایزدی از سریر خداییش فرود نخاهد آمد و در میان انسان نخواهد خفت .


نمایشنامه :"سندلی کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم"

عباس نعلبندیان