کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

شب بیست و پنجم

می نویسم چون دلم برای این جا تنگ شده !
حرف واسه گفتن ِ زیاده ولی حس ِ واقعی ی آدم ها تووی ناگفته هاشون ِ ، تو هم حرف هام ُ از ناگفته هام بشنو هم لحظه !
از بین ِ تمام ِ حرف هایی که امروز این ور و اون ور خوندم این یه دونه رو می ذارم این جا ، علتش هم بماند برای خودم :
آقای سروش درباره دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امورکشور، گفته است “وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود می زند و همه خانه آتش می گیرد.

پ.ن 1 :آیدا خانوم غوابش سایه تون سنگین و سنگین تر می شود ، به حساب داغ تر شدن ِ خورشید ِ بالا سر می گذاریم .
پ.ن 2 : هر وقت می نویسم هم لحظه یه حسی بهم نهیب می زنه که این واژه مال ِ تو نیست . این واژه مال ِ یه نفر ِ که دیگه نیست .
پ.ن 3 : چه لذتی بالاتر از این که عباس معروفی کامنتت ُ جواب بده ، آخ کیف می ده !!!