کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

شب چهل و پنجم

کاغذهای تا خورده تا کتاب های خاک خورده ، نشان از آن چه خواستم نداد ! از شانه های شاملو تا دست های حافظ را جستم ، آن لغت تنها در مشت های رویایی هم نبود!
شعر میان سطور پنهان که می شود ، قلم ، مهربان ِ من است اما
به یقین شاعر نیستم امشب
که زبانم می سوزد  و  آتش نمی شوم !

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

شب چهل و چهارم

در ازل نیز ابلیس را بیافروخت تا امید را در تو بنشاند و انتظار را بیاموزد و این نخستین بند بود و هرگز گشاده نشد . بر خویشتن فرود آمدی و آفریدگار را فریفتی و این نخستین فریب بود و ابلیس دانست ، برآشفت ، عنان گسست و بیگانه شد ، فرود آمد و زمین را بیافروخت و زمان بستر خویش را به غباری جاودان آغشت و مادام مهمیز برکشید و سکونی را هرگز پذیره نشد . اینک هرگاه آتشی برابر تو بیافروزند ، ابلیس را در خویش خواهی یافت ، و انتظار را خواهی ستود ، و او بر تو دانا خواهد گشت ، و زمان خواهد راند ، و زمان ـ بی ره آوردی ـ همواره خواهد گذشت .

بهمن فرسی ـ چوب زیر بغل