کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

شب چهل و هشتم

اتفاق می افتد که انسان یک مرتبه به خود می آید ، بیدار می شود ، ترسان و بی اراده از خود سوال می کند : واقعا من حالا سی سال دارم ... چهل سال دارم ... پنجاه سال دارم ؟ چطور شد که این زندگی این اندازه زود گذشت ؟ چگونه مرگ این قدر نزدیک شد ؟ مرگ همچون صیادی است که ماهی ای را در تور خود گرفته باشد ولی برای مدتی آن را در آب نگاه دارد ، ماهی هنوز شنا می کند ، ولی در میان تور ـ  هر وقت که صیاد اراده کند آن را می گیرد و می برد .


در آستانه فردا ـ تورگنیف

هیچ نظری موجود نیست: