کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

شب پنجاه و دوم


امشب باغ آینه ام رو ورق زدم ... آخ که چقدررر کوچولو بودم میون اون کلمه های قلمبه سلمبه ی بی سرو ته ؛ میون جمله هایی که جای فاعل و مفعول شون رو گم می کردن وقتی می خواستن یه حرفی رو از ته دل بزنن . یه آن دوست داشتم تمام باغ آینه مجازی رو پاک کنم همون طوری که باغ آینه ی حقیقی ای دیگه وجود نداره ولی دیدم اون روزها هم جزیی از منه با این که هم خودشون گذشتن و هم خاطراتشون گذشتن و هم احساس های مبهم شون از سرم گذشتن ... 
ولی میون اون همه شلوغ پلوغی ای که تووی اون پست ها بود ،چند تا خط بد جوری پشتم ُ لرزوند . چند تا خطی که راجع به آینده نوشته بودم و الان تووی حالی که اون روزها آینده بود عینا دارن اتفاق می افتن و یا بهتر اینکه تا الان پیشگوی خوبی بودم . از این به بعد باید حواسم ُ جمع کنم راجع به آینده چه تصمیماتی می گیرم شاید یه روزی مثل الان واقعا جزیی از آینده ای بشن که الان دارم دست و پا می زنم از حالم پاک شون کنم ... همین !

۱ نظر:

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

سلام
باغ اینه رو خوب شد که حذف نکردین. هر دو وبلاگتون زیباست. بهتون تبریک میگم.