کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

شب هشتم



از خسته گی ها

سنگینی ی پلک های باز
خسته گی ی پاهای همیشه بیدار

تابوت ِ لحظه های رفته را
به دوش می کشند

واژه که در دهان ِ من است
نگاه در چشمان ِ توست

رد نگاه ات را حیران می کند
واژه ای که در دهانم می چرخد

تنهایی هام را که شنیدن شدی
پشت ِ پلک هات جا می گذارم

نگاه ِ خسته ام را

سیگارت را که بگیرانی
دود خسته گی هات
به چشمان ِ من می رود



پ.ن : شب تون آروم

هیچ نظری موجود نیست: