کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

شب سیزدهم


سنگ شهربانو

ای زایر ، ای درخت ِ مهاجر
با آن چه بی دلیل از چشمت می ریزد
معنای من از من برمی خیزد :
من خاکم و خاک
جایی جز لب آب نیست
ای جاری ، ای مهاجر
بر لب آب
جز لب ِ خاک نیست .

رویایی ؛ از کتاب ِ هفتاد سنگ قبر
پ.ن یک : چه حال ِ عجیبی داشته رویایی زمان ِ سرودن ِ این اشعار . تووی مقدمه ی کتاب گریزی به حس و حال اش زده ولی وقتی شعرها رو می خونی حس می کنی قضیه خیلی فراتر از چند جمله ای ی که تووی مقدمه ی کتاب اومده .
پ.ن دو: من هم فعلن این شعر رو برای خونه ی ابدی ام انتخاب کردم . البته انتخاب اش خیلی سخت بود ؛ فکر کنم هر سال عوض بشه .
پ.ن سه : دارم یه کتاب می خونم به اسم ِ : « چهره عریان ِ زن ِ عرب » ! شدیدن ذهنم ُ درگیر کرده . تووی شب های دیگه یه چیزایی راجع بهش این جا می نویسم .

هیچ نظری موجود نیست: