کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

شب دهم


تمام ِ فاصله ی میان لحظه های آبی
و لحظه های سرخ
به ویرگول ِ یک اتفاق بسته ست

تعبیر ِ همیشه هایم است
راه رفتن
، بر روی بند



پ.ن : دلم عجیب اون شعر ِ فرسی رو می خواست که راجع به ازدواج های سنتی ی . حیف ندارم اش !!
پ. ن : امروز روز ِ عجیبی بود ، خبر ِ مرگ ِ مدیر ِ دبیرستان ام ، باید سهم اش را از آخرین لحظه های امروز می گرفت ،تا دیگه امروزم کامل باشه .

هیچ نظری موجود نیست: