کودکان ِ من ، اندیشه های من اند! ...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

شب چهاردهم


من، در باور ِ تو

سیبی که میان ِ مردمک هات می چرخد
عکس ِ چشمان ِ من است
وقتی در قاب ِ مژگان توست

شکوفه های سیبی که میان ِ دندان ها می شکفند
نمای دهان ِ من است
وقتی واژه هاش به حفره ی گوش های تو
به تاریکی می رسند

طعم ِ سیبی که در دهان ِ تو شیرین است
طعم ِ لبان ِ من است
وقتی بر لبان ِ تو می نشیند

عطر ِ سیبی که میان ِ بازوان ِ تو می پیچد
عطر ِ تن من است
وقتی به آغوش ِ تو می پیچم

ماری که بر عریانی تن ات می رقصد
طرح ِ دستان ِ من است
وقتی با سرانگشتانی از شاخه های سیب
تن ات را به بازی می گیرم


در حجاب گوشت ام
روح ِ دانه هام
تا همیشه در محاق می ماند
وقتی که در باور ِ تو
آن بهانه ، من ام !
فریب ، من ام !
سیب ، من ام !

پ.ن : قرار بود گوشه هایی از کتاب ِ نوال السعداوی رو براتون بنویسم ولی پشیمون شدم . خوندن اش رو پیشنهاد می کنم ، البته اگر هنوز نخوندین اش .

۱ نظر:

ماهايا گفت...

خواستم بدوني كه من اين جا بودم .ساكت ام ولي نوشته هات ُ مي خونم